ازخود با خویش
خاطرات
8.2.06
سفر عشق...
براي سفرم مجبور به گرفتن دوباره وام شدم. تصميم گرفتم در آغازبراي ديدار با دوستي قديمي به دانمارك و بعد از آن براي ديدار خويشاوندان پدرم به سوئد بروم. برادرم و رضا نيز در همين زمان تصميم سفر به سوئد را گرفتند. قرار گذاشتيم كه در سوئد يكديگر را ملاقات كنيم. بر خلاف اصرار برادرم كه دوست داشت با هم همسفر باشيم، ميخواستم تنها سفر كنم. با قطار سفرم را شروع كردم .
در طول سفر با افراد مختلفي از همه جای دنيا آشنا شدم. چند روزي در كپنهاك بودم. دوستان قديمی ايران را در آنجا ملاقات كردم و روزهای خوشی را در كنار يكديگر گذرانديم. بعد باقطارو كشتي سفرم را به طرف سوئد ادامه دادم. ديدار دوباره فاميل احساس خوشی را در من زنده كرده بود. دوباره ياد خوش ايام بچگي، بوی خوش خانه ، صورت آشنای كسانی كه از ايام دور ميشناختم ، همه چيز يادآور خاطرات خوب گذشته بود. صميميتي كه هنوز در ميان ما موجود بود، مستم كرده بود.
تا روزی در منزل يكی از اقوام زنگ در بصدا در آمد و مردي جوان واردشد. اولين نگاه در آستانه در قلبم را به تپش انداخت. به او دل باختم. يكی از كسانی كه بيش از ۱۵ سال نديده بودم . احساس عجيبی بود . نميدانستم چه اتفاقی در حال وقوع است؟ از شدت تپش قلبم حتی سلام كردن و حرف زدن برايم دشوار بود. تا به آنزمان فكر ميكردم كه دلباختن با يك نگاه فقط در داستانها اتفاق ميافتد.
شبی از شبها با جوانهای فاميل تصميم به گردش در شهر را گرفتيم . در يكی از بارها كه موزيك زنده نواخته ميشد، ناگهان دستی را بر روی شانه هايم احساس كردم. در آن لحظه فكر بخصوصی نداشتم. رامين بغلم كرد و با صميمتی خاص لبخند پرمعنايی تحويلم داد. بعد از اينكه شب دير وقت به خانه بازگشتيم ، در آسانسور در لحظه كوتاهی كه با هم تنها بوديم ،از فرصت استفاده كرد و بوسه ايی يواشكی از من گرفت . فردای آنروز فكر ميكردم كه هر دو مست بوديم و از كرده خود بيخبر. ولی رامين با نگاههايش به من فهماند كه اتفاق شب گذشته را كاملا به خاطر دارد. روز بعد برای ضبط كردن چند نوار موسيقی با او به آپارتمانش رفتم و از آنجا يك رابطه مخفيانه ميان ما شروع شد. ديدارهاي مخفيانه با هزار دوز و كلك آنچنان لذت بخش بودند كه به چيز ديگري اهميت نميداديم. رامين كسی بود كه سالها در انتظارش بودم. مرد روياهای من. ولي از بخت بد دست نيافتني. از آشكار كردن رابطه مان شديدا ميترسيد و ميگفت اگر ديگران بفهمند او را به چشم بدی نگاه ميكنند. كسی كه از دختر فاميل نگذشته ست. ولی من فكر ميكردم كه با گذشت زمان فاميل هم مخالفتی با رابطه ما نخواهند داشت.
ساعات بسيار خوشي را با او و ديگران گذراندم. بعد از چند هفته ايي با قلبی پر از عشق دوباره به خانه برگشتم. از آن پس كارم تلفن كردن و ساعتها حرف زدن با رامين بود. تصميم گرفتم در اولين فرصت دوباره به سوئد سفر كنم . چون بدجوري دل باخته بودم.برادرم هم برگشته بود. نتوانستيم در سوئد يكديگر را ملاقات كنيم ولي او نيز سفر خوبي را گذرانده بود.هنوز چند هفته ايي وقت داشتم تا شروع كار. استراحت و بيكاري عجيب دلچسب بود.دوباره عطر عشق هوای زندگی را خوش كرده بود. ميدانستم كه هنوز قلبی دارم پر از عشق . ميدانستم كه هنوز اميدی هست برای اين دل ديوانه و تنها. عشقی كه بتوانم با كسی قسمتش كنم. ميدانستم كه دوباره دوستت دارم يكی از زيباترين واژه هاست . دلي داشتم كه براي لحظه ديدار با معشوق لك زده بود.